در بزرگسالی داوود درونت رو بتراش یعنی چه؟
یک روز چشم باز میکنی و میبینی نیمی از عمرت گذشته ولی در جایگاهی هستی که هیچ موقعی توی نوجوانی حتی کابوسش را هم نمیدیدی.
نگاهی به دور و اطرافت میکنی و پیش نوجوان پانزده ساله درونت شرمنده میشوی. یاد تمام استعدادهایی که داشت، می افتی ولی نه تنها امروز به آرزوهاش نرسید بلکه داشته هاش را هم از دست داد.
آوار واقعیت اطرافت چنان بر سرت فرو میریزد که با سکوت، دست و پا زدن درونت را پنهان میکنی.
زخم بیرونی چه سطحی و چه عمقی دردناک است اما امان از زخم درونی. ابتدا با درد سطحی ش نفست بند می آید ولی بعد چنان به اعماق وجودت میرود که جانت در می آید.
اما اگر قرار بود توی امروزی سرمایه گذار نوجوان دیروزی ت باشی چه؟
همیشه تا نوجوانی استعدادی از خودش بروز میدهد چشم امید همه به کشفش اوست. هر کشفی هم نیاز به پرورش دارد که این پرورش در گروی سرمایه گذار است.
پرورش دادن یک استعداد شکل نگرفته چندان هنر نیست. هنر اصلی بیرون کشیدن استعدادی ست که سالهاست خمیرش در قالب اشتباهی شکل گرفته و نیازمند میکل آنژی ست که داوود را از دلش بیرون بکشد.
حاضری برای نوجوان پانزده ساله درونت سرمایه گذاری کنی؟
پس میکل آنژ خودت باش!
(منبع عکس شاخص ، منبع وکتورهای استفاده شده در متن نیز به عکسها پیوست شده)