گاهی به آدمها اجازه بدهیم دوستمان داشته باشند.
نه چون دوست داشتنشان به ما احساس خوبی میدهد، بلکه چون آدم مفیدتری برای جامعه میشویم.
مفید؟! حتما تعجب کردید؛ از اینکه چطور فقط با اجازه دادن به کسی تا دوستمان داشته باشد میتوانیم مفید باشیم؟
من حتی میگویم نه تنها مفید، بلکه تاثیرگذار!
از راه دیگری وارد میشوم تا بهتر منظورم را برسانم.
تا به حال کسی را دوست داشتید؟ کاری به عشق و عاشقی و عنانِِ اختیار از کف دادگی ندارم؛ منظورم دوست داشتن واقعی ست.
وقتی کسی را دوست داریم، دلمان میخواهد بهترینمان را برایش رو کنیم.
سعی میکنیم کمکش باشیم، مشکلاتش را حل کنیم تا خم به ابرو نیاورد. حتی چون دوستش داریم معتقدیم او در جایگاه بالایی قرار دارد، در نتیجه دائما در تلاشیم که روز به روز پیشرفت کنیم تا هم ترازش شویم. بخاطر حس خوبی که به ما میدهد، هر روز بهتر و بهتر میشویم تا خودمان هم نسبت به خودمان حس بهتری داشته باشیم؛ چون باور داریم او لایق بهترینِ ماست!
نکته را گرفتید؟ وقتی کسی را دوست داریم، حتی ممکن است فقط بخاطر او آدم بهتری شویم. پس وقتی به دیگران اجازه میدهیم دوستمان داشته باشند راه را برای بهتر شدن بقیه باز میکنیم. حتی با این اجازه دادن کاری میکنیم که آنها ما را هم در مسیر بهترینِ خودمان شدن پیش ببرند.
حالا اگر این دوست داشتن به مرحله ی «من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود» برسد که فبها!
اما چرا باید به به آدمها اجازه بدهیم دوستمان داشته باشند؟ برای دوست داشتن چه نیازی به اجازه ست؟
اجازه دادن یعنی آگاهانه بخواهیم دیگران دوستمان داشته باشند؛ نه فقط در حرف، بلکه در عمل.
وقتی اجازه بدهیم، دیگر در برابر حرف و نظر آدمها جبهه نمیگیریم. روزی نظری دادند حتی اگر به مذاقمان خوش نیامد، میدانیم که از روی علاقه شان به ما بوده، نه برای تخریبمان. وقتی اجازه بدهیم، سدهایی که بین خودمان و بقیه ساخته ایم شکسته میشود. سدهای اختلافهای فکری و نظری و حتی شاید اعتقادی.
با اجازه دادن به اینکه دیگران دوستمان داشته باشند، حالمان بهتر میشود. حتی عدو برایمان سبب خیر میشود.