فضای فانتزی معماییِ پوستر فیلم منو به دیدنش وسوسه کرد. اما موضوع فیلم با پوسترش هیچ سنخیتی نداشت.
داستانک
داستان درباره مردیه به نام « اِرنو». که توی بچگی با کشته شدن پدرش در حین انقلاب مجارستان، زندگیش از عرش به فرش میاد. چندین سال بعد با شرط بندی روی مسابقات اسب سواری، تلاش میکنه به شکوه و جلال سابقش برگرده .
ریز نقدک
فیلم (Kincsem) براساس یه رویداد واقعی ساخته شده. اسمش به معنای «عسل» برطبق اسم اسبیه که «اِرنو» بدون توجه به نقص عضوش میخره و پرورشش میده. قصه ی «عسل» که میتونست بخاطر خط داستانیِ جذاب و پیام پر مفهومش خیلی تاثیرگذار باشه، با پرداخت بد و نبودِ هیچ پیچ و خمِ هیجان انگیزی به هدر رفت.
«اِرنو» برخلاف ظاهر عیاش و خوش گذرونش، دست به انتخابهایی میزنه که بزرگیِ روحشو نشون میده. «کلارا » دختر قاتل پدرش با وجود تمام درد و رنجی که میکشید، تمام تلاششو میکرد تا محکم بمونه؛ و نذاره بخاطر نقطه ضعفش درهم بشکنه.
وجود نقص مشترک بین اسب و کلارا، و توجهی که اِرنو بی اعتنا به نقطه ضعفشون بهشون میکنه، ارزش محتوای داستان «عسل» رو بالا میبره. اما شخصیت پردازیِ ضعیف کاراکترا و بیان خسته کننده داستان، لطمه بزرگی به فیلم زده. رابطه بین کاراکترا هیچ عمقی نداره. نویسنده میتونست با حذف کاراکترای بی مورد که نقشی توی پیشبرد داستان نداشتن، به نحوه شکل گیریِ رابطه اِرنو و کلارا بیشتر بپردازه. لابه لای دیالوگای دم دستی و سطحی حتی پیام ارزشمند فیلم هم حروم شد.
همین که بازیگرا تونسته بودن بدون شخصیت پردازی درست، حس و حال نقششونو به بیننده منتقل کنن، معلومه بازیگری شون به اندازه کافی قابل قبول بوده.
تنها نکته مثبت فیلم «عسل» طراحی صحنه و لباسشه. با توجه به دوره تاریخیِ اتفاقات دکورها ظریف و چشمگیر بود؛ و پخش موسیقیِ گوشنوازی فضا رو دلچسبتر میکرد. اوج زیباییش هم توی یه سکانس رقص بالماسکه خودشو نشون داد.
فیلم «عسل» (Kincsem) پرهزینه ترین فیلم تاریخ مجارستان، تا سال پخشش به شمار میره. اما «عسل» پرخاصیتیه که با داستانگوییِ بی مزه اش، لذت چشیدنش ازبین رفته. فقط پیام تاثیرگذار و طراحیِ صحنه و لباس خوش رنگش کمی به مذاق بیننده خوش میاد.
دیالوگ فیلم «عسل»
دیالوگ پر معنی
ارنو: تو یه رقاص فوق العاده ای، اینو تو چشمات میتونم ببینم.
کلارا: من از رو برو شدن با این حقیقت که هرگز نمیتونم برقصم نمیترسم
ارنو: مردم با پاهاشون نمیرقصن!
سکانس فیلم «عسل»
سکانس تاثیرگذار
{با اندکی اسپویل}: لحظه ای که برای اولین بار پسر کُنت اسبش رو شلاق زد…!