جدا از روزانه نویسی که در تمرین اول و دوم فیلمنامه نویسی م بهش اشاره کردم، برای یادگیری بیشتر، هر هفته به کلاسهای آموزش آزاد بازیگری میرم تا از اتودهایی که اساتید به هنرجوهای بازیگری میدن در ایده یابی برای نوشتنِ فیلمنامه استفاده کنم. موضوع اتودی که این بار استاد به هنرجوها داد، این بود که باید خودشونو جای شخصیتی میذاشتن که ده سال از خونه قدیمی ش دور بوده و هیچ ارتباطی با خونواده ش نداشته و الان برگشته و متوجه شده که پدر و مادرش مردن.
اینکه چه پیش زمینه ای داشته و برای چه چیزی رفته، چرا ده سال هیچ گونه ارتباطی با خونواده ش نداشته و امثالهم کلا به خود بازیگر سپرده شده بود تا خودش طراحی کنه و اتود بزنه.
در پایانِ نوشته م، به شیوه ای که خودم از موضوع این اتود برای ایده یابی استفاده کردم، اشاره میکنم.
«فریادی که هیچ فقط کشیده نشد»
شخصی پشت دیوار یک خانه قدیمی با چهره ای بی تفاوت سیگار میکشد. در فاصله کمی از او، لنگه در چوبیِ خانه، نیمه باز است. از درون حیاط صدای حرف زدن می آید. به دیوار بیرون، پارچه ای آویزان شده که رویش نوشته : «این ملک فروخته میشود»
با نزدیک شدن صدای گفتگو به در، سیگارش را زمین می اندازد. دست عرق کرده ش را به لباسش میکشد و عصبی ته سیگارهای کف زمین را جا به جا میکند.
دو مرد از در خانه بیرون می آیند. مرد اول نقشه هایی را که در دست دارد لوله میکند و مترش را در جیب میگذارد. به سمت پارچه روی دیوار میرود و آن را جمع میکند. لبخندی میزند و با مرد دوم دست میدهد. سپس کلید خانه را به آن شخص بیرون در پس میدهد.
آن دو مرد خداحافظی میکنند و میروند. شخص پشت در، سرش را بلند نمیکند و جوابی به آنها نمیدهد. خیره به کلید زنگ زده ی کف دستش نگاه میکند. انگشتانش را به دور کلید میبندد و دندانهاش را بهم فشار میدهد.
سپس به سمت در چوبی میرود. بدون اینکه به درون حیاط نگاه کند، در را میبندد. قبل از اینکه در را قفل کند لحظه ای صبر میکند. با دست دیگرش روی در ضرب میگیرد و چند نفس عمیق میکشد.
ناگهان در را هل داده و وارد حیاط میشود. لحظه اول چشمانش از ترس گرد شده و کلید از دستش به زمین میافتد.
هوا بوی نا و کهنگی میدهد و دهانش طعم گسی دارد. اما همین که حوض ترک خورده وسط حیاط و گلدانهای خشکیده لبه ایوان را میبیند، ترس اولیه ش تبدیل به انزجار میشود.
پوزخندی میزند و به راه می افتد. از کنار حوض، شلنگ کهنه ای را با نفرت برمیدارد.
خنده ای عصبی میکند و آن را چندبار آهسته به زمین میزند. اما کم کم ضرباتش محمکتر و خشنتر شده و خنده ش تبدیل به زوزه وحشیانه میشود. آنقدر شلنگ را به زمین میکوبد تا شلنگ تکه تکه میشود. نفس نفس زنان به سمت گلدانهای سفالی لبه ایوان هجوم میبرد. تک تک گلدانها را به اطراف پرتاب میکند و میشکند.
دوباره به وسط حیاط برمیگردد. با مشتهای گره کرده، بی صدا فریاد میکشد. تا جایی ادامه میدهد که نفسش بالا نمی آید. سست شده روی زانو می افتد و در سکوت زجه میزند. آنقدر ناخنهاش را بر زمین میکشد. که از سر انگشتانش خون میچکد.
ازش صدایی در نمی آید اما شانه هاش به شدت میلرزند. وقتی هق هق ش تمام میشود، چند لحظه ساکت رو به زمین باقی میماند. بعد نفس عمیقی میکشد. سرش را بلند میکند. صورتش خیس است اما دوباره به همان چهره بی تفاوت قبلی برگشته.
آهسته از جاش بلند میشود و چانه ش را بالا میگیرد. بدون اینکه صورتش را پاک کند از در خانه بیرون میرود.
شیوه ی من برای تمرین ایده یابی با استفاده از اتود بازیگری
پیش زمینه ای که بیشتر هنرجوها برای اجرای کاراکترشون موقع اتود بازیگری در نظر داشتن، یه دور افتادگی مثبت از خونواده و رنجش از مرگ عزیزانشون بود. ولی من اومدم برای تمرین فیلمنامه نویسی، به این موضوع یکم چالش برانگیزتر نگاه کردم.
شخصیت داستانم، پدر و مادر ظالمی داشته و کودکیِ دردناکی رو پشت سر گذاشته و خود خواسته از اون خونه رفته. نه تنها تمایلی به برگشت نداره بلکه از پا گذاشتنِ دوباره به اون مکان هم منزجره. سعی کردم بیشتر داستان رو به سبک فیلمنامه نویسی، تصویری بنویسم تا اون حس انزجار و نفرتی رو که بخاطر ترسهای دردناک کودکیش داشته نشون بدم.
برای تمرین بیشتر باز سعی کردم اصلا احساسات درونی شخصیت رو با تشبیه و استعاره نشون ندم و فقط حرکات و عکس العملهاش رو تصویرسازی کنم.
نظر استاد فیلمنامه نویسی
استاد فیلمنامه نویسی م بهم گفتن بازم یه جاهایی حالت تشبیهی داره و باید تصویری تر و نمایشی تر باشه تا به سبک فیلمنامه نویسی نزدیک تر بشه.