انجمنهای کتابخونی دقیقا همون کنج دنجیه که خوره های کتاب دورهم جمع میشن و تراوشات مغزیشونو با یه سری شیدای از خود بیخود شده دیگه مثل خودشون شریک میشن. داستان فیلم «انجمن کتابخوانی گرنزی و پای پوست سیب زمینی» از روی کتابی به همین اسم اقتباس شده و سرگذشت نویسنده ایه که سر از یه همچین انجمنی در میاره. در این مقاله به نقد و بررسی فیلم (The Guernsey Literary & Potato Peel Pie Society) میپردازم.
داستانک
«جولیت اشتون» که از طریق نامه با یه انجمن کتابخونی آشنا شده برای دیدن اعضای انجمن به جزیره جنگ زده اونا میره ولی وقتی با پنهان کاریهای اعضا بخاطر نبود یکی از موسسین روبه رو میشه، تمام تلاششو میکنه تا هرجوری شده پرده از این راز برداره.
ریز نقدک
یکی از محسنات فیلمهای اقتباس شده از کتاب اینه که معمولا با داستان منسجم و درست و درمونی طرفیم.
در فیلم «انجمن کتابخونی گرنزی و پای پوست سیب زمینی» به طور موازی به دو داستان مجزا در زمان قبل و بعد جنگ جهانی دوم میپردازه که قراره در یه نقطه بهم برسن.
جولیت که ابتدای فیلم از سر کنجکاوی به دنبال کشف رازیِ که همه درحال مخفی کردنشن، ناخواسته وسیله ای میشه تا جزیره «گرنزی» رو از کابوس جنگی که دیگه تموم شده بیدار کنه.
قصه در عین سادگی با ایجاد گره های داستانیِ جذاب، اون پیچ و خم لازم رو به موضوع میده و تا آخر فیلم بیننده رو با خودش همراه میکنه. تمام علامت سوالهایی هم که به وجود میاد به موقع جواب داده میشه.
با وجود کاراکترای مختلف، شخصیت پردازی ِتک تک نقشها ظریف و دقیق انجام شده. از «جولیت» و آدمای اطرافش گرفته تا اهالی جزیره، در مورد همه شون یه پیش زمینه درست داده میشه و سیر تحولاتشون یواش یواش و منطقی پیش میره. البته ممکنه این ضرباهنگِ آروم به مذاق همه خوش نیاد.
مفهوم ارزشمندی که در پس داستانِ فیلم «انجمن کتابخونی گرنزی و پای پوست سیب زمینی»، بیانگره این واقعیته که در جنگ هیچ کس برنده نیس و همه شکست خوردن چون زندگیِ مردم هر دو طرف نابود شده. پیامی که قبلا با لطیفترین لحن ممکن توی فیلم «سوئیت فرانسوی» شاهدش بودیم. حتی در درونمایه «فیلم پیامد» هم بر همین اساسه.
«لیلی جیمز» که تجربه بازی در نقش چندین کاراکتر اقتباس شده از کتابو داره، اینبار در نقش یه نویسنده به کاراکترای قبلیش ادای دین کرده. اون با ظرافت تمام تونسته حس خوره مانندی که به جون یه نویسنده میفته تا یه ماجرای واقعی رو در قالب داستان افشا کنه، به بیننده منتقل کنه و اون درهم پیچیدگی و خود درگیریِ نهفته توی وجود جولیت رو نشون بده. «میشیل هسمن» هم نسبت به بازیهای قبلیش، حضور دلچسبتری داره و بده بستون احساسیش با لیلی جیمز باورپذیرتره. بقیه تیم بازیگری هم اجراهای تاثیرگذاری داشتن به خصوص «پنه لوپه ویلتون» بازیگر سریال «دانتون ابی» در نقش خانم «موگری» که بازی منقلب کننده اش توی یه سکانس واقعا قلب بیننده رو به درد آورد.
طبیعت بکر و زیبای انگلستان از منظره های چشمنوازیه که همیشه به فیلمبرداری جلوه خاصی میده. مخصوصا اگه دهکده ها و روستاهاش محل وقوع داستان باشه و هرچی زمان تاریخِ قصه قدیمی تر بشه ، این مناظر و نماها چشمگیرتر و تماشایی تر میشه.
با توجه به ساخته های قبلیِ «مایک نیوِل» مثل «عشق سالهای وبا» و «آرزوهای بزرگ»، باید گفت اون در زمینه اقتباس از کتاب، صاحب سبکه. جدای انتخاب درست بازیگرا و بازیگیریِ خوبش، چیزی که توی همه فیلمهاش برجسته است دقتش توی طراحی صحنه و لباس، فضاسازی و رعایت فرهنگ و آداب دوره تاریخی ایه که داستان در اون اتفاق میفته، چیزی که دقیقا توی «شاهزاده ایرانی» و مابقیِ کاراش شاهدش بودیم.
فیلم «انجمن کتابخونی گرنزی و پای پوست سیب زمینی» دقیقا مثل اسمش یه خلوت آرومیه برای عاشقای کتاب. مثل خوندن داستان آرامش بخشیه که به ما میگه توی جنگ اونی که باخته مردم عادیِ هر دو طرفن پس با محبت و مهربونی میتونن بهم کمک کنن تا توی باتلاقی که به زورگرفتارش شدن فرو نرن. دیدنش به کتابخواران عزیز اکیدا توصیه میشه تا با سوارشدن بر ریتم لطیف و آروم فیلم به دهه چهل میلادیِ انگلیس سفر کنن.
دیالوگ فیلم انجمن کتابخوانی گرنزی و پای پوست سیب زمینی
دیالوگ سوزناکی که قلب بیننده رو به درد آورد
ایزولا: اون فقط چهار سالشه. چی رو میتونه درک کنه؟
موگری: من که ازش بزرگترم، هیچی رو درک نمیکنم، هیچی!
سکانس فیلم انجمن کتابخونی گرنزی و پای پوست سیب زمینی
سکانسی لطیف و احساسی
صحنه ای که کیت صندوقچه اسرارش رو به جولیت نشون میده.